فیلم پیتر خرگوشه Peter Rabbit قدرت نمایی سینما در مقابل واقعیت است. عناصر انیمیشینی و خیالی چنان با دقت و ظرافت در این فیلم طراحی و اجرا شده است که تفکیک آنها از عناصر واقعی عملا غیرممکن است. شما اگر نمیدانستید که خرگوشها حرف نمیزنند و لباس نمیپوشند و احساسات و عواطفی برای خودشان ندارند ممکن نبود بتوانید میان آنها و شخصیتهای انسانی فیلم مثل کشاورز پیر یا بی Bea خانم همسایه، تفاوتی حس کنید. جلوه های ویژه ی انیمیشنی و تولید تصاویر مجازیِ با کیفیت در کنار بازی روان و باورپذیر بازیگران واقعی جذابیت ویژه ای به این اثر داده است. یکدستی تصاویر واقعی و مجازی شما را مجاب میکند تا به اعجاز سینما ایمان بیاورید.
پیتر خرگوشه انیمیشن با نشاط و جذابی است درباره گروهی از جانوارن که در همسایگی باغ یک کشاورز زندگی میکنند. همه این حیوانات سرشان به کار خودشان گرم است و غذا و مایحتاج خود را به طریق معمول خودشان به دست می آورند. در این بین تنها پیتر خرگوشه است که باور دارد غذایش را باید از باغ همسایه به دست آورد. باغی که در نیمه های فیلم متوجه میشویم محل اولیه زندگی خرگوشها بوده است. در واقع ساکنان اولیه این زمین قبل از آمدن انسانها و آن کشاورز، خرگوشها بوده اند. ولی کشاورز بعد از اینکه محصول خود را از زمین برداشت میکند و احتیاجاتش برآورده میشود دیگر خود را صاحب آن زمین میداند و دورش حصار میکشد و بقیه جانوران را از آن دور نگه میدارد. فیلم درباره همین مسئله است: بخشیدن آنچه برای همه است به همه. زمین نه فقط برای انسانها که برای تمام موجودات زنده است.
راوی فیلم هرچند در طول فیلم چندبار متذکر میشود که این فیلم از آن مدل فیلمهای نصیحت کن و پیام بده نیست، ولی خودش درجایی این پیام مهم را از زبان پدر و مادر پیتر خرگوشه به او میدهد که نه تنها زمین بلکه عشق نیز اگر در تصاحب و تملک تو باشد و دیگران را از آن دور نگه داری پژمرده میشود و از بین میرود اما با بخشیدن آن به دیگران به همان میزان گسترش میابد و رشد میکند.
پیترخرگوشه یکبار که برای پس گرفتن پیراهنش دزدکی وارد باغ پیرمرد میشود اسیر او میشود. پیرمرد پیتر را تهدید میکند که او هم به سرنوشت پدرش دچار خواهد شد: خورده شدن توسط پیرمرد به عنوان دسر در یک کیک پای. در همین حین، حال پیرمرد دگرگون میشود و می افتد و میمیرد. پیرمرد سکته قلبی کرده است. حالا خانه و باغی که آنهمه دعوا و جنجال به دنبال داشت بی صاحب مانده است. پیتر خرگوشه از این فرصت استفاده میکند در باغ را به روی خانوده خودش و بقیه حیوانات می گشاید و آنها هم تمام خانه و باغ را صاحب میشوند و میوه ها و سبزیجات آن را میخورند.
اما این نیمه اول فیلم است. آنجا که خرگوش قهرمان ما در مقابل انسان زورگوی غاصب پیروز میشود و زمین آبا و اجدادی را که مادر تمام جانوارن و انسانهاست دوباره پس میگیرد. نیمه دوم فیلم به شکل قابل ملاحظه ای متفاوت است و جای قهرمان ما با ضد قهرمان عوض میشود. نوه پیرمرد که باغ به او ارث رسیده است از لندن برای تصاحب باغ سر میرسد و عاشق خانم همسایه میشود.
پیتر خرگوشه مغرور از پیروزی پیشین اش مقابل کشاورز پیر تصمیم میگیرد تا عشق “بی” خانم همسایه را نیز از چنگ مک گرگور جوان بیرون بیاورد و خودش تنهایی آن را تصاحب کند.
پیتر در این راه نیز موفق میشود و در نهایت با ساختن تصویری ناخوشایند و ظالم از مک گرگور در مقابل “بی” باعث جدایی آنها و خرابی باغ و محله میشود. درختی که خرگوشها زیر آن لانه داشتند ریشه کن میشود و درست روی قسمتی از خانه “بی” می افتد که او نقاشی هایش را آنجا نگه میداشت. نقاشی هایی که اغلبشان از خانواده خود پیتر خرگوشه کشیده شده بود. به شکلی کنایی و استعاری تمام فعالیتهای پیتر خرگوشه برای به دست آوردن خانه و امنیت و مهر و محبت به صورت عکس نتیجه میدهد. خانه اش ویران میشود، شجره نامه و ریشه های خانوادگی اش با آوارشدن کارگاه نقاشی “بی” از بین می رود و مهمتر از همه خود خانم “بی” نیز که دیگر دلخوشی ای در آنجا ندارد تصمیم به ترک آنجا میگیرد. به این ترتیب مهر و محبت “بی” نیز از دست می رود.
مسئله فیلم تصاحب و تملک است. نیمه اول فیلم میبینیم که انسانها زمین و درختان و باغ را ظالمانه تصرف میکنند. زمینی که همچون پدری دلسوز، غذا و سرپناه ایمنی را برای انسانها و جانوارن تامین میکند. نیمه دوم فیلم نیز این مسئله ادامه پیدا میکند اما با این تفاوت که حالا چیزی که مورد مشاجره است و بر سر تصاحب آن جنگ در گرفته است، مهر و محبت است. “بی” که تا قبل از مرگ کشاورز پیر همیشه مراقب خرگوشها بود و از آنها در مقابل بدجنسی های پیرمرد و حتی باد و باران محافظت میکرد، حالا با آمدن صاحب جدید و جوان باغ همه وقت و محبت خود را به این تازه وارد اختصاص داده است.
نکته جالبی که در فیلم توجه را به خود جلب میکند این است که غیر از صاحب جدید باغ هیچ کس دیگر نمیداند که خرگوشها حرف میزنند. هیچ کس هم در فیلم حرف او را باور نمیکند که خرگوشها برای تصاحب مهر “بی” و باغ با او مبارزه میکنند. نقشه های هوشمندانه میکشند، به خانه برق وصل میکنند و یا مواد منجره را زیر درختان جاسازی و منفجر میکنند. مای مخاطب فیلم، مک گرگور جوان و شاید یکی دو بچه تنها کسانی هستیم که این جادو را میبینیم و آن را باور میکنیم. این نکته ی استعاری فیلم است که ما را در مقام یکی از طرفهای دعوا- یا شاید هم هر دو طرف دعوا- قرار میدهد. ما دلمان میخواهد که همه در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی کنند. هم پیتر خرگوشه و باقی جانوران از باغ و مواهب آن بهره مند باشند و هم زوج داستان به هم برسند. اما چیزها برای کی هستند؟ چطور میتوانیم بفهمیم سهم ما از جهان چقدر است؟ چطور میشود من از همه چیز سهمی داشته باشم؟ کجا مرز تملک من تمام میشود و سهم دیگری آغاز می شود؟ چطور میشود که همه به سهم خود برسند و همه از سهم خود راضی باشند و بتوانند در کنار هم زندگی کنند؟
فیلم تنها یک راه حل پیش پای ما قرار میدهد: “همه چیز” برای “همه کس” است. همه آن چیزهایی که برای خودت میخواهی برای دیگران نیز بخواه. تنها در این صورت است که همه راضی خواهند بود.