در مصائب داشتن برادر کوچکتر
انتخاب میان عشق و وظیفه یکی از کلیشه های تاریخ است. در همه دوره ها میتوان نمونه های جالبی از قرار گرفتن قهرمان ها بر سر این دوراهی یافت. اما این دو راهی، این انتخاب تنها مختص زمان های گذشته و یا تاریخ ادبیات و سینما نیست. این دو راهی همیشه و همه جا گریبان بشر را گرفته و او را دچار مسئله کرده است.
انیمیشن بچه رئیس The Boss Baby نمونه تازه ای از این دو راهی را پیش روی ما قرار میدهد. این بار قهرمان نیست که باید میان عشق -بخوانید خانواده- و وظیفه -بخوانید شغل و پول- یکی را انتخاب کند. بلکه این مخاطب، ما هستیم که باید بین دو قهرمان یکی را انتخاب کنیم. یا اگر کمی باهوش باشیم و با تجربه، باید بگذاریم تا نماینده هرکدام از این راهها، یعنی هر دو برادر دلایلشان را بگویند و خودشان را توضیح دهند و آنوقت ببینیم حرف کدام یکی حساب تر است. باز اگر منصف باشیم باید متوجه شویم که این دو راهی یعنی عشق و وظیفه، یعنی خانواده و کار، نه از هم جدایی پذیرند و نه یکی از آنها به تنهایی به درد میخورد بلکه درست مثل نمایندگان آنها در فیلم، آنها دو برادر هستند با بسیاری ویژگی ها و اهداف مشترک و مهمتر از همه اینکه تنها راه رسیدن به موفقیت و سعادت، همکاری این دو باهم است.
تیم و برادر کوچکترش از هم متنفرند. تیم که تا قبل از این از تمام توجه و عشق پدرو مادرش برخوردار بوده، با ورود فرزند جدید به خانواده خود را در معرض بی توجهی میبیند. دیگر خبری از بازی با پدر نیست. دیگر مادر نه فرصت و نه رمقی برای خواندن قصه قبل از خواب و یا لالایی ندارد. دیگر از تفریحات مختص او خبری نیست و همه اینها بخاطر فرزند تازه وارد است.این فرزند جدید هروقت هرچیزی بخواهد با فریاد و گریه به آن میرسد حتی اگر نیمه های شب هم باشد پدر و مادر درست مثل کارمندان او باید هرچه را که دستور میدهد برایش فراهم کنند. اگر گرسنه باشد غذایش بدهند، اگر بغل بخواهد و توجه باید به آن رسیدگی کنند و حتی اگر دلش بخواهد میتواند روزی چندین مرتبه بدون اینکه از جایش تکان بخورد دستشویی کند! و همه اینها نه تنها موجب ناراحتی پدر و مادر و سرزنش شدن او نمیشود بلکه انگار واقعا پدر و مادر او غلام حلقه به گوشش هستند که این چنین بدون اعتراض تمام اوامر این بچه پررو و خودخواه را انجام میدهند. همه اینها باعث میشود تا تیم به کل این قضیه شک کند و دنبال راهی باشد برای نجات خود و پدر و مادرش از این مصیبت تازه رسیده. او با تعقیب کردن فرزند کوجک در نهایت متوجه رازی بزرگ میشود. اینکه همانطور که او فکرش را میکرده این بچه نه تنها نادان و بدون هوش نیست بلکه کاملا عاقل است و تمام اینها را با قصد و نیت قبلی انجام میدهد.
داستان فیلم البته به همینجا ختم نمیشود. انیمیشن بچه رئیس با دست گذاشتن روی چند مسئله به طور همزمان از طرفی جذابیت های روایی و تعلیق بیشتری را برای مخاطب فراهم میکند و از طرف دیگر سعی میکند مسائل مهمی را که باعث عدم توجه والدین به فرزندان میشود را مورد انتقاد قرار دهد. همیچنین فیلم سعی میکند با استفاده از ماجراهای جذابی که بر سر راه دو برادر خلق میکند، جذابیت و هیجان داشتن برادر یا خواهر تازه را برای مخاطبان کودک ملموس کند.
مسئله مهم فیلم این است که با توجه به تمام مشکلات و دردسرهایی که یک نوزاد دارد تا بالاخره بزرگ شود و بتواند روی پای خودش بایستد و کارهایش را خودش انجام دهد، بسیاری از خانواده ها ترجیح میدهند به جای نوزاد یک پاپی -سگ کوچک- داشته باشند تا هم نیاز به محبت به موجودی کوچک و ناز و شیرین را در خودشان برطرف کنند و هم اینکه تمام آن دردسرها وشب بیداری ها و بدبختی ها را نداشته باشند. پدر و مادر تیم در بزرگترین کارخانه تولید این نوع سگها کار میکنند و تیم در نهایت متوجه میشود که برادرِ به ظاهر نوزادش در واقع فرستاده ای است از کارخانه بزرگ بچه سازی که در آسمانهاست و ماموریت دارد تا جلوی گسترش علاقه مردم به سگ ها را بگیرد و آنها را به علاقه طبیعی خودشان یعنی عشق به کودکان باز گرداند.
در حین دیدن این انیمیشن شاهد استعاره های زیادی هستیم و همین باعث میشود که در هر سن و سالی هم که باشیم از تماشای آن لذت ببریم. استعاره هایی که شاید نه در نگاه اول ولی با کمی دقت طعمشان را بچشیم. باس بیبی بچه ای است که از همان ابتدا وقتی از او پرسیده میشود که میخواهد مرد خانواده باشد یا آدم کار و پیشرفت، دومی را انتخاب میکند. ولی راه پیشرفت او از میان روابط خانواده میگذرد. تناقض جذاب و هوشمندانه فیلم این است که هدف نهایی و ماموریت کاری بچه رئیس برگرداندن علاقه و عشق پدرمادرها به بچه ها است، کمک به بچه ها برای درک پدر ومادر. شاید برای اولین بار در تاریخ سینما شاهد شکستن این کلیشه ی قدیمی هستیم که قهرمان باید میان عشق و وظیفه، میان کارو خانواده یکی را انتخاب کند. این بار قهرمان ها چاره ای ندارند حز اینکه وظیفه را انتخاب کنند، چرا که مهمترین وظیفه آنها برگرداندن عشق خانوادگی به اعضای آن و گسترش محبت است.
باس بیبی برای رسیدن به پیشرفت شغلی موفق میشود علاقه اعضای خانواده را به مسیر طبیعی خود یعنی به دیگر اعضا برگرداند. او بعد از موفقیت در این ماموریت به جایگاه ویژه و ممتاز شغلی خود در کارخانه بچه سازی میرسد. بهترین محیط کار، بهتر ین و راحت ترین اتاق کارها و … او بیشترین اعتبار را کسب میکند و مهمتر از آن تمام توجه و علاقه همکاران خودش را نیز بدست می آورد. ولی او حالا دلتنگ برادرش است. دلتنگ خانه و خانواده است. بنابر این تصمیم میگیرد تا دوباره به دنیا برگردد و این بار در جواب این سوال که کار را انتخاب میکند یا خانواده را کاملا آگاهانه خانواده را انتخاب میکند و درست مثل یک نوزاد طبیعی بدون حرف زدن و نقشه کشیدن و نیت قبلی، توجه و علاقه پدر و مادر و این بار برادرش را به خودش جلب میکند. علاقه و توجهی که اینبار نه تنها باعث حسادت و دلخوری تیم، برادر بزرگتر نمیشود بلکه او با فراغ بال و کمال میل آن را به او ارزانی میدارد. نکته جذاب فیلم این است که گویا مسئله، دیگر انتخابی از یکی از این دو راه نیست. بلکه فراگرفتن این درس است که قهرمان کسی نیست که یکی از این دو راه را انتخاب کند. بلکه کسی موفق خواهد شد که یاد بگیرد هر کدام از این راهها را به موازات دیگری بپیماید و شغل و خانواده، پول و عشق را همزمان به دست آورد.
یکی دیگر از جنبه های جذاب و دیدنی این انیمیشن ارجاعات بسیار آن به فیلمهای مهم تاریخ سینماست. برگشتن باس بیبی و تکثیر شدن آن ما را یاد مامور اسمیت در ماتریکس می اندازد. پریدن بچه قوی هیکل درصحنه تعقیب گریز از روی یک ماشین اسباب بازی آتش نشانی روی ماشین پشت سری باز اشاره ای است به ماتریکس و صحنه پریدن مورفیوس از روی ماشینها.
فیلم پر از تخیلات تیم است و این تخیلات پر است از نشانه هایی که ما را به سمت فرهنگ ادبی و تصویری غرب راهنمایی میکند. صجنه ای که تیم برای غلبه بر ضعفش خود را در دریا تصور میکند یادآور رمان هرمان ملویل است وقتی کاپیتان ایهاب در گریز از نهنگ سفید است. ساعت عروسکی تیم نیز که هر روز او را از خواب بیدار میکند نسخه عروسکی یکی از شخصیتهای مشهور سینمای این سالهای اخیر است. گاندولف خاکستری، جادوگر کاربلد و شخصیت مهم کتاب و فیلم ارباب حلقه ها که هرروز صبح جمله معروف خودش در مواجهه با هیولای تاریکی را میگوید: تو اجازه نداری رد بشی.
خود شخصیت باس بیبی نیز به خاطر ماموریتش و اهمیت شغلش برداشتی است از جیمز باند، مامور مشهور فیلمهای سری 007.
همه اینها انیمیشن بچه رئیس را به یکی از انیمیشن های جذاب سالهای اخیر تبدیل کرده است که دیدن آن را تبدیل به تجربه ای دلپذیر برای هر سن و سالی و از هر زاویه ای میکند.